مدادتراش و یک جعبه مدادرنگی اش را هم می خواست به کبری بدهد که او قبول نکرد. هما این چیزها را هم به بچه هایی داد که توی کوچه بازی می کردند. وقتی جلو خانه رسیدند، کبری گفت:« تو خیلی ثواب کردی. ای کاش من هم چیزهایی داشتم که می توانستم ببخشم.» هما با غرور گفت:« من تازه شروع کرده ام. حالا خیلی وسیله دارم که می توانم ببخشم.»
دو روز از این موضوع گذشت. کبری و مامان توی خانه نشسته بودند و با هم حرف می زدند که مادرِ هما در زد و آمد تو. نگران و ناراحت بود. تا مادر کبری را دید، گفت:« خواهر، من با این دختره چه کار کنم؟»
مامان گفت:« کدام دختر؟»
مادر هما گفت: ...
خوابهای عجیب/ محمد حمزه زاده
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: معرفی کتابنوجوانان و جوانان
برچسبها: کتابجشنهماثوابکبریداستانمرسهمعلمبخشیدندعاگدابخشندهمدرسهخوابهای عجیبحمزه زادهمهربانیجشن مهربانیسرگرمیاوقات فراغتفراغتهما بخشنده می شودمادرتفننی